متن سخنرانی دکتر سیدهاشم موسوی عضو هیات علمی دانشگاه گیلان در مراسم یادبود زندهیاد سیدحسین ضیابری سیدین
ما چقدر بختیار بودیم. رشت چقدر بختیار بود. اهالی مطبوعات چقدر بختیار بودند که با چنین انسان شریفی همکاری و زندگی همدلانه داشتند.
اشاره: متن زیر، سخنرانی دکتر سیدهاشم موسوی، عضو هیات علمی دانشگاه گیلان است که در مراسم یادبود زندهیاد سید حسین ضیابری ایراد نمود. به مناسبت ۱۷ امرداد، روز خبرنگار و نخستین سالی که این روز را بدون او سپری میکنیم، بیمناسبت ندیدیم که متن این سخنرانی را در اینجا بازنشر نماییم، که حاوی نکاتی دقیق و بسیار تامل برانگیز است، که دوستی در رثای دوستی دیگر بر زبان رانده است. برای کسانی که زندهیاد سید حسین ضیابری را از نزدیک میشناختند، این سخنان بسیار ملموس و بر دل مینشیند.
سلام عرض میکنم خدمت عزیزان و حاضران و خانواده عزیز دوست فقیدمان. غم انگار پایانی ندارد. راستی ای مرگ از جان رفیقانم چه میخواهی؟ چه میشود، زندگی همین است. کسی همهی داستان را نشنیده است و نخواهد شنید. حتی اونامو، صاحب «درد جاودانگی» که میگفت تصمیم دارم نمیرم و برای همیشه زندگی کنم. حاضران عزیز، خانم دکتر نسرین پورهمرنگ، همسر فرزانه زندهیاد ضیابری، همه میتوانیم در اینجا اقرار کنیم که حسین ضیابری جوری زندگی کرد که انگار میخواست مزاحم هیچکس نشود. آدمی در مواجهه با او، صمیمیت و به خصوص سادگی زایدالوصفش را میدید. گویی او جایی دیگر در جهانی ورای جهان ما سیر میکرد. جز مهربانی، جز خوبی و زبان نرم و شیرین و ارام و پاک چیزی در سخن و رفتارش نبود. به راستی چقدر ساده بود. فلسفهی او در زندگی این بود که کمتر بیشتر است.
همه میدانیم و نیازی به گفتن ندارد که زمانهی ما با مشتغلان و دلبستگان فرهنگ و هنر مهربان نیست. اما او هرگز گله هم نداشت. همیشه نگاهش به دوردستها بود و البته و البته ابهامی که نمیدانستی از چیست. ما چقدر بختیار بودیم. رشت چقدر بختیار بود. اهالی مطبوعات چقدر بختیار بودند که با چنین انسان شریفی همکاری و زندگی همدلانه داشتند. انسانی ساکت و صبور بود. فروتن بود ولی فروتنی او ساختگی نبود. انگار اصرار داشت همیشه خود را کمتر از آن که واقعا بود نشان بدهد. امروز جمع شدهایم تا خود را از نگاه مهربان این رفیق سرشار از صداقت، که عاشق کارش بود ببینیم و مرور کنیم. جمع شدهایم نه برای خداحافظی، بل تا به او سلامی دوباره کنیم و اقرار کنیم که او وقتی زنده بود خوب رفتار کرد.
زمانی که مسئولیت پژوهشکده گیلانشناسی را داشتم، به من از سر مهر سر میزد، با هم همدلی میکردیم و همدیگر را به درک شرایط و مراقبت از فرصت فعالیت در عرصهی فرهنگ فرامیخواندیم. گرچه استعارهی غالب مراسم سوگواری خداحافظی است، اما من فکر میکنم خداحافظی با درگذشته بسیار سخت است. همان سلام دوباره شاید موثر باشد. برای بهبودی کامل از سوگواری شاید لازم باشد عزیز از دست رفته برگردد و جزیی از زمان حال شود. ادای احترام میکنیم به این خانوادهی ارجمند، به همسر عزیز و اهل فضل و قلم، به فرزند نازنین کوروش(ایمان) جان اندیشهور و فضیلتمند. آری گاهی بعضی آدمها وقتی که می میرند انگار بیشتر میمیرند. اجازه بدهید بگویم گاهی بعضی از مرگها انگار ناعادلانه به نظر میرسند. با این همه
غیرت حق بود و با حق چاره نیست
کو دلی کز حکم حق صدپاره نیست
آری گاهی انگار حتی اشتباه بزرگی رخ داده است. می شد حسین ضیابری کنارمان بود. من امروز در سوگ او هم حس میکنم همان سادگی و آرامشش به ما دارد دیکته می شود. در این لحظه دست به دامان باورهای معنویمان میشویم و از آنها کمک میطلبیم و خدای مهربان را به دعا میخوانیم تا بتوانیم دوران فراق را پشت سر بگذاریم. مگر نه این که ما ایمان داریم که روزی درگذشتگانمان را خواهیم دید. ما اعتقاد داریم که برای او مرگ بدن صورت گرفته است. شخصیت او نزد ما ماندگار است. یادآوری کنم که روزنامهنگاری ایرانی، ویژگی مهمش ایراندوستی است. اگرچه گفتهاند: «آن کس که دیگر وطن ندارد در نوشتن خانه میکند.»، بلی روزنامهنگاران جهان، جهانوطناند اما روزنامهنگاران ما چون حسین ضیابری سیدین عاشق وطن مالوفاند. به گیلان هم عشق فراوان داشت. به زبان و فرهنگش عشق می ورزید و آن را در هاتف فراموش نکرد. شاهد شهرش بود. خوب میدانست که باید «سر بنه آنجا که باده خوردهایم.»
من مردمشناسی خواندهام. در کلاسها به دانشجویان عزیزم توصیه میکنم اگر عاشق مردم و تماشای آنها و کنشهای آنها نیستید، مردمشناسی را رها کنند. حسین ضیابری، گیلان و رشت و دردهایش را هرگز فراموش نکرد. خبرنگار مردم ماند تا آخر عمر، تا آخر کار. به نحوی که انگار چارهای جز نوشتن اخبار مردم نداشت. نیچه راست میگفت «انسان یا هنرمند است یا زندگی میکند»، با این همه سید ما میدانست همهی ما باید روزی از حرکت بایستیم و این هم بخشی از راز و رمز ماجراست. مرگ منتظر است و ما هرکدام به شیوهی خود به ملاقاتش می رویم. سید اما زود رفت، به خاطر همین هم انگار بیشتر مُرد. ما با لمس هاتف و میراث او زین پس او را لمس میکنیم و می بینیم و محترم می شماریم. امیدوارم روح عزیز او همچنان بر ما ظهور کند.
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.