کد خبر : 39105
تاریخ انتشار : جمعه ۱ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۲:۱۰

چگونه یک نویسنده‌ی حرفه‌یی، عشق خود به تدریس ادبیات را هرگز رها نکرد؟

چگونه یک نویسنده‌ی حرفه‌یی، عشق خود به تدریس ادبیات را هرگز رها نکرد؟

هاتف‌خبر – گزارش کتاب – پائولا کوکوزا، گاردین/سید ایمان ضیابری
در حالی که جورج ساندرز مشغول نوشتن آخرین کتابش «شنا در برکه ای زیر باران» بود، متوجه چیز عجیبی شد.

هاتف‌خبر – گزارش کتاب – پائولا کوکوزا، گاردین/سید ایمان ضیابری
در حالی که جورج ساندرز مشغول نوشتن آخرین کتابش «شنا در برکه ای زیر باران» بود، متوجه چیز عجیبی شد.

این کتاب به بررسی هفت داستان کوتاه روسی می پردازد که ساندرز به مدت 20 سال در درس نگارش خلاقانه در دانشگاه سیراکیوز نیویورک، تدریس کرده است. بسیاری از نویسندگان تدریس می کنند، و بسیاری از آنها رابطه ی دشواری با امر آموزش دارند، اما ساندرز مدتها پیش “تصمیم گرفت که اجازه ندهد اوضاع آنطور بماند.” او هفته هایش را به شکلی قسمت می کرد که سه روز آموزش بدهد و چهار روز بنویسد، و این یک تقسیم کار روشن بود. با این حال، وقتی کتاب روسی را آغاز کرد،‌ دو بخش زندگی اش ترکیب شدند.
در همان حال که می نوشت،‌ “رویکرد آموزشی”اش را اتخاذ کرد و از اینکه “چه قدر به او خوش می گذشت” شگفت زده بود. او می گوید: “وقتی به یک کلاس درس پا می گذارم، احساس متفاوتی وجود دارد.” ظاهر بیرونی همان است – “کچل شلخته با شلوار جین” – اما “فرد نسبتاً مهربانتر و کمتر خودپسندی خواهم بود.” وقتی این فرد نسبتاً مهربانتر و کمتر خودپسند پای کیبورد نشست،‌ چیزهای جالبی شروع به اتفاق افتادن کرد و هویت رمان نویسش “حقیقتاً تقویت شد.”
ماه گذشته، ساندرز “دنباله ی طبیعی” فعالیت آموزشی اش و آن کتاب را راه اندازی کرد: باشگاه داستان، یک خبرنامه ی اشتراکی بر بستر سایت Substack. در این خبرنامه که دو بار در هفته منتشر می شود،‌ ساندرز قول می دهد که نگاهی به آنچه بیندازد که باعث می شود داستانها اتفاق بیافتند و “ما با تماشای اینکه ذهن چگونه یک داستان را می خواند و پردازش می کند، درباره ی آن چه چیزی می توانیم بیاموزیم.” او همینطور به این نگاهی می اندازد که چه چیزی باعث می شود داستانها به خوبی اتفاق نیافتند، از جمله با در اختیار گذاشتن نخستین دست نویس داستانهایش که مجله ی نیویورکر آنها را رد کرده بود. یک هفته پس از راه اندازی، هزاران نفر مشترک این خبرنامه شدند.
اما ساندرز چرا می خواهد این کار را انجام دهد؟ اگر خردی وجود دارد که او می خواهد منتقل کند، آن چیست؟ او در سال 2006 فلوشیپ های مک آرتور و گوگنهایم را به واسطه ی نخستین مجموعه های داستان های کوتاهش برنده شد،‌ و پس از آن جوایز و افتخارات سرازیر شدند. جایزه ی فولیو برای مجموعه داستان «دهم دسامبر» در سال 2014، و جایزه ی بوکر سال 2017 برای اولین، و تا اینجا تنها رمان او، «لینکلن در باردو» از این جمله اند. رمان در گورستانی اتفاق می افتد که فرزند آبراهام لینکلن آنجا دفن شده، و گروهی از ارواح ناآرام در آن تردد می کنند. اما ساندرز حتی پیش از نوشتن آن کتاب،‌ یک ستاره ی ادبی بود. دیوید سداریس، لنا دانهام، میرندا جولای و بن استیلر،‌ صداپیشگان کتاب صوتی آن اثر بودند. همه ی اینها به آن معنی است که، به گفته ی ساندرز که با تلفن و از خانه اش در کورالیتوس در کالیفرنیا صحبت می کرد، “در این مرحله، من همچون یک مرد نامدار با موهای جوگندمی هستم.”


او می توانست خود را محبوس کند تا رمانی “به سبک جنگ و صلح که داستانش در طول 10 تا 15 سال اتفاق می افتد و ذهن افراد زیادی را تسخیر می کند” و اخیراً درباره اش صحبت کرده بود، بنویسد. اما در عوض، شهرت به ساندرز آموخته تا نیروی اضافی که آن جایگاه به تدریسش می دهد را سبک و سنگین کند. می گوید: “اگر ذره ای از انتقاد یا بی تفاوتی یا تحسین من، اثر نامتناسبی دارد، خوب است.” او 73 ساله است. در یک گفت وگوی پادکستی در Substack، گفت به این بستر محتوایی پیوسته چون از این فکر که خردی که دانشجویان در طول سالیان به او منتقل کرده بودند را از دست بدهد، “متنفر” است. در تواضعش، بسیار متداول است که خود را به عنوان گردآورنده ی خرد دیگران معرفی کند تا فراهم کننده ی خرد شخصی خودش. “با خودم فکر کردم، وقتی کارم در این زندگی به پایان برسد، دیگر چیزی نخواهد بود.” مواجهه با آن فکر باعث می شد “کمی آزرده خاطر” شود، در نتیجه فکر باشگاه داستان را مطرح کرد.
او در معرفی دوستانه اش، شرح می دهد که کارکرد باشگاه را چه طور تصور می کند: “نویسنده شخصی است که از میان جنگلهای زمستانی عبور می کند و کفش های اسکی به پا دارد. برنامه ی نگارش خلاقانه (یا باشگاه داستان) یک برکه ی یخ زده است که ناگهان ظاهر می شود: شما البته همچنان از انرژی طبیعی خودتان استفاده می کنید (چون، از چه چیز دیگری می توانستید استفاده کنید؟)، همچنان در مسیر خودتان گام بر می دارید – فقط حالاست که تندتر حرکت می کنید.”
“پس، همانند آن استعاره،‌ نیازی نیست که نویسنده نگران باشد یا درگیر شود یا همه چیز را مرتب و آماده بچیند یا برنامه ریزی کند. فقط باید اسکیت کند، به این معنی که در ارتباط با چالشهایی که معلم در برابرش قرار می دهد، پرانرژی باشد و با این روحیه سراغشان برود که “خوب، این چه کوفتی است دیگر! می تواند کمک کند.””
نخستین خبرنامه ی او، شامل تصویری از کلبه ی نویسندگی انفرادی اش در جنگلهای پشت خانه اش در کورالیتوس است. همسرش پائولا چند سال پیش آن را برایش خرید، و این رویای هر نویسنده ای است. هیچ حصار یا سقف بلندی وجود ندارد؛ تنها کلبه است که با درختان و سایه ی درختان احاطه شده. اتاق های نویسندگان اغلب انزواجویانه هستند اما ساندرز از کلبه اش استفاده می کند تا میزبان گروههای نویسندگان باشد. چرا برایش مهم است؟ “گمان می کنم یکی از چیزهایی که آدم در طول مسیر نگرانش می شود، این است که، “آیا این واقعاً مهم است؟””

به محض اینکه نامه های خوانندگان «شنا در برکه ای زیر باران» شروع به رسیدن کردند، او پاسخ سئوالش را دریافت کرد. ساندرز همواره صندوق نامه ی سالمی داشته است. “اما آن نامه ها درباره ی کتاب روسی… آدمها می گفتند که دوران سختی را از سر می گذراندند، و آن کتاب با آنها صحبت می کرد. چیز فلسفی ای در کار نبود. تنها حس یک صدای انسانی دیگر بود که با آنها گفت وگو می کرد.” ساندرز نویسنده ی بزرگی است، و بخشی از این بزرگ بودن به آن دلیل است که با خواندن کتابهایش، مخاطب حس می کند کسی با او با مهربانی سخن می گوید.
ممکن است به همین دلیل باشد که بعضی افراد دست به قلم می بردند تا مشاهدات خود را به خوانش او از داستانها اضافه کنند. برخی دیگر می نوشتند تا ابراز مخالفت کنند. یکی از مخاطبان خانمش استدلال کرده بود که اسب در داستان «ارباب و نوکر» تولستوی باید با دقت مطالعه شود. ساندرز می گوید: “او کاملاً حق دارد.” وقتی کسی برایش می نویسد که “من از رمانت متنفرم”، چندان بامزه نیست. اما اگر به یک داستان جواب بدهند، به گفته ی ساندرز این “یک گفت وگو در کلاس درس” همانجا وسط کلبه است. بینش ساندرز درباره ی آموزش این است: “انرژی تولید کنید. شما افزایش دما را حس خواهید کرد، و آنگاه گویی همه ی کسانی که در اتاق هستند، می پزند!”
«شنا در برکه ای زیر باران»، نزدیک ترین شکل نزدیک خوانی را تبلیغ می کند. با نمودارها و جدولها، جزییات به دقت مشخص شده اند. ساندرز در دانشگاه مهندسی خوانده و “آن گونه ی دقیق و مهندسی” نزدیک شدن به متن را دوست دارد. او می گوید: “برایم واقعاً آرام بخش است که فکر کنم این یک فرایند است” اما آن رویکرد، شکل های دیگری از آرامش را هم فراهم می کند.


“اینکه هر روز از آن کلبه بالا بروم خیلی مفید بود.” او می گوید این راهی برای گفتن این بود که “من نمی توانم جهان را کنترل کنم. ما نگرانی های فرافکنانه ی زیادی داریم. همه ی این خبرهای وحشتناک هستند که به خانه های ما، به سرهای ما وارد می شوند، و چیزهای وحشتناکی را که در حال رخ دادن هستند، به ما می گویند. و ما از آنها استقبال می کنیم.” اما اگر یک نفر تصمیم بگیرد که “یک ماجرای خوب را بررسی کند، آنگاه بر چیزی تمرکز کرده است و شاهد این خواهد بود که ذهنش به آن واکنش نشان می دهد. و فکر می کنم این از همان جهت که مدیتیشن خوب است، مفید خواهد بود.”
“برای من، همه گیری – من آن را کمی شبیه به مردن و تبدیل به روح شدن می بینم. چرا که می توانید جهان را ببینید. هنوز آنجا هست. و می توانید به خاطر بیاورید که در آن هستید و آن را دوست می دارید و لازم نیست نگران زدن ماسک به صورت تان باشید … می توانید آن را به خاطر بیاورید، اما نمی توانید انجامش بدهید. در نتیجه همچون زمانی که یک روح هستید،‌ باعث می شود که یک وقفه ی کوچک اتفاق بیفتد. مثلاً: آها! وای! این جهان جنون آمیز است. فوق العاده است. ای کاش دوباره در این جهان بودم. و مطمئناً امید این است که بار دیگر به آن برگردیم.”
او معتقد است اینگونه دقیق خوانی،‌ علاوه بر اینکه شما را از اضطراب همه گیری خارج می کند، کلید نگارش اثر خودتان هم هست. ساندرز می گوید وقتی که در کلبه اش وارد مرحله ی آموزش شد،‌ “ناگهان ایده ها را می دید که همه جا پخش شده اند.” به طور طبیعی، او نویسنده ای است که یک یا دو داستان در طول سال بنویسد. اما پس از اینکه «شنا در برکه ای زیر باران» را به اتمام رساند، در 18 ماه، چهار داستان نوشت و دست نویس مجموعه ی بعدی اش را هم تقدیم ناشر کرد. اثر آن شکل از خوانش نزدیک “همچون گوش دادن به دسته ای از آلبوم های فوق العاده و تلاش کردن برای جداسازی آنهاست،‌ و آدم ناگهان موسیقایی می شود.”
او می گوید “این خیلی دم دستی است”،‌ اما یک شب به محض اینکه «شنا در برکه ای زیر باران» را به پایان رساند، “خواب چهار یا پنج سطر ابتدایی” یک داستان را دید. از رختخواب خارج شد، به آشپزخانه رفت، نشست و شروع به نوشتن کرد: “من معمولاً این کار را نمی کنم، اما تا ساعت 3 صبح، تقریباً تا انتهای داستان رسیده بودم.” و آنگاه یک سال زمان برای ویراستاری اش وقت صرف کرد.
ساندرز می گوید Substack او را از رمان فوق العاده اش جدا نمی کند “چرا که نمی دانم چه هست.” او تنها می داند که اشتیاق فراوانی برای چنین چیزی وجود دارد و سئوالش این است که “آیا می تواند درباره ی مردم معمولی در آمریکا” بنویسد؟ آنطور که می گوید، “اینطور شد که من به عنوان یک نویسنده ی باسابقه جلو آمدم که دو کتاب اولش بسیار خنده دار و علمی تخیلی و ناکجاآبادی بودند. اما حالا این حس را دارم که مسیری را آغاز کرده ام تا دریابم تا چه اندازه، آن با احساسات حقیقی ام درباره ی زندگی سازگار است. حدس می زنم می خواهم مطمئن شوم که آنچه که انجام می دهم به هیچ وجه بی اهمیت نیست. به عبارت دیگر، اینکه اثرم با افراد در آینده صحبت می کند، اینکه کتابی خواهد بود که به شکل مناسبی، به شکل بسیار مناسبی مورد استقبال قرار می گیرد، روشنایی و تاریکی در وجود انسان. وقتی به جنگ و صلح فکر می کنم، یک تغییر مسیر حقیقی در کتابم به وجود آورد … در نتیجه می خواهم یک تغییر مسیر واقعاً خوب را رقم بزنم.”
به علاوه، او می گوید “من از استراحت کردن خوشم نمی آید. سیاستم این است که خودم را غرق در کار کنم. من با خواب کمتر، بهتر کار می کنم و با کار بیشتر، بهتر کار می کنم.”

منبع: هفته‌نامه‌ی «هاتف» شماره‌ی ۱۴۰۳ روز سه‌شنبه بیست و هشتم دیماه ۱۴۰۰

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.