هاتفخبر – ستون «تازههای کتاب در ایران» – نسرین پورهمرنگ سفرنامه ادوارد بکهاوس ایستویک: سه سال در ایران؛ روزنامه خاطرات یک دیپلمات انگلیسی/ادوارد ایستویک/ ترجمهی شهلا طهماسبی/ انتشارات ایرانشناسی/ ۲۹۶ صفحه
ادوارد ایستویک، از ماموران سیاسی دولت انگلیس در ایران در زمان ناصرالدین شاه بود. کتاب خاطرات او از حضور سه سالهاش در ایران و در دربار ناصری، جزییات قابل تاملی از تهران قدیم، موقعیت وزیر مختار انگلیس در ایران، وضعیت شهرهای ایران و اعتقادات و باورهای مردم به همراه دارد. این کتاب نخستین بار به سال ۱۸۶۴ در دو جلد و در شهر لندن به چاپ رسید و در سال ۱۳۵۴ نیز در ایران برای نخستین بار ترجمه و منتشر شد. کتابی که همینک در ایران منتشر شده است در یک جلد و فقط شامل بخشهایی می شود که به ایران مربوط است. شش فصل نخست کتاب دربرگیرندهی سفر نویسنده از پاریس تا ارمنستان است که ترجمه نشده است. ایستویک، سفرنامهنویس متبحری بود که آثار متعددی نیز درباره ی هند به نگارش درآورده است. وی گلستان سعدی را نیز ترجمه کرد و زرتشت نامه را با عنوان «زندگی و سجایای زرتشت» به زبان انگلیسی منتشر کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت. ادوارد بکهاوس ایستویک، شرقشناس و کارمند اداره مستعمرات هند بود که در سال 1814 در خانوادهای با سابقهی خدمت طولانی در کمپانی هند شرقی انگلستان به دنیا آمد. وی تحصیلاتش را در دانشگاه آکسفورد به پایان رساند. به واسطهی مسئولیتهای شغلی به هند مسافرت کرد و در مدت حضورش در آنجا، زبان هندی را فرا گرفت. سپس به یادگیری زبان فارسی اقدام کرد و در کار ترجمه به تبحر رسید. به دبیری سفارت بریتانیا در هند رسید و ور رشتهی حقوق ادامهی تحصیل داد.
در ماه مه 1860، به عنوان دبیر وزارت مختار بریتانیا در ایران از راه پاریس، آتن و تفلیس به تبریز رفت و در 25 اکتبر به تهران رسید. در اختلاف دولتهای ایران و افغانستان بر سر ولایت هرات، به میانجیگری پرداخت و سپس کاردار وزارت مختار انگلیس در ایران شد. در ژانویهی 1863 دورهی خدمتش در ایران به پایان رسید و به کشور خود بازگشت. چند دوره نیز به نمایندگی پارلمان انگلیس دست یافت و در سال ۱۸۸۳ درگذشت. وی در بخشی از سفرنامهی خود دربارهی ناصرالدینشاه آورده است: «ناصرالدینشاه فرمانروای کنونی ایران، سیودو ساله است، پنج فوت و شش اینچ قد دارد، اندامش خوب و ورزیده است، ریش ندارد اما سبیلهای بلند سیاه دارد، چشمهایش میشی است و خوشخلق و خوشبیان است. به حال ایستاده، وزاری مختار را به حضور پذیرفت. بر گردنش شش رج مروارید و زمرد آویزان بود که با هر سنگ و دُرّ آن چهبسا میشد یک اِرل را خرید، یک جقهی الماس به کلاه پوست برهاش نصب شده بود که جهیزیهی یک امپراتریس را تأمین میکرد… در برابر درخشش جواهرات، کتهای ما که به اونیفرم پلیس شباهت داشت با آن نوارهای طلایی کاملاً محقر مینمود…»
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.