هاتف خبر – نسرین پورهمرنگ – ایران باستان سرزمین جشنها و گردهماییهاست، سرزمین مردمانی که هرماه بارها گردهم میآمدند تا مناسبتی از روزهای طبیعت را به جشن و شادباشی بگذرانند. نقش این جشنهای فراوان را باید در شکلدهی به حیات اجتماعی مردمان این سرزمین جست و جو کرد.
از میان فراوان جشنهای آنزمان، برخی همچون نوروز، یلدا و چهارشنبه سوری همچنان به معنابخشی به حیات اجتماعی مردمان این سرزمین و سرزمینهای همجوار ادامه میدهند و در گُسترههای وسیع جشن گرفته میشوند و برخی نیز مانند تیرگان و مهرگان و سده در گوشه و کنار کشور به شیوههای مختلف در نکوداشت مردمان بافرهنگ این سرزمین، به حیات جاودانهی خود ادامه داده اند.
به نظر میرسد اغلب جشنهای ایرانی؛ از جمله جشنهای مهمی چون نوروز، مهرگان، تیرگان، یلدا، سده، چهارشنبه سوری و … هویت خود را در جامعهی کشاورزی سرزمین ایران در آنزمان تبلور بخشیدهاند. این تبلور از آن رو دارای اهمیت است که معیشت به واسطهی کشت و زرع شامل مرزهای ایدئولوژیک نمیشود. معیشت به وسیلهی کشاورزی یکی از شیوههای مشترک زیست بشر است. اگر بتوانیم چنین مبنای هویتی برای جشنهای ایرانی در نظر بگیریم، تاثیرگذاری آن را می توان در گسترش مرزهای فرهنگی جامعهی ایرانی مورد بررسی قرار داد.
اما مبانی هویتی جشنهای باشکوهی مانند نوروز، تیرگان، مهرگان، یلدا و سده را تقریباً به طور مشابه میتوان در سایر جشنهای باستانی ایرانیان مشاهده کرد؛ جشنهای ماهیانه، فصلی، گاهنبارها،…
«شاد زیستن»، «تداوم و تازهسازی روابط اجتماعی و خانوادگی»، «شکرگزاری» و «طلب صلح و نعمت» را میتوان از عناصر اصلی موجود در همهی جشنهای ایرانی از جمله نوروز، یلدا، تیرگان، مهرگان، سده، سیرسور و … دانست. اهمیت این عناصر از اینروست که هیچ یک با مرزهای مذهبی و قومی دچار محدودیت نمیشوند. حتی اگر برخی از آنها در ابتدا بین پیروان مذهب خاصی رواج داشته است به مانند مهرگان، اما عناصر هویتیاش از آن اندازه گستردگی و بیمرزی برخوردار بود که به راحتی مورد پذیرش سایر اقوام و باورمندان مذهبی قرار بگیرد. شاید این ویژگیها را بتوان در توسعه و تثبیت گُسترهی فرهنگی ایرانزمین در گذشتههای بیمرزی تاثیرگذار دانست.
در توضیح چرایی برگزاری اغلب این جشنها از جمله برای جشن مهرگان وقوع برخی وقایع تاریخی مانند تاج گذاری اردشیر بابکان و یا اسطورهای مانند جدا شدن سرزمین ایران از توران، بازپسگیری گاوهای ایرانیان از تورانیان، پیروزی کاوه بر ضحاک، نشاندن فریدون بر تخت، زاده شدن مشی و مشیانه و البته رویدادهای طبیعی یعنی روز کشاورزی و برداشت محصول بیان شده است.
جدا از صحت و سُقم وقوع دقیق وقایع تاریخی در چنین روزی، دربارهی وقایع اساطیری نیز آنچنان که از محتوا و عنوانشان برمیآید اغلب صبغهیی نمادین برای وقایعی بنیادین دارند. زاده شدن مشی و مشیانه، پیروزی کاوه بر ضحاک، نشستن فریدون بر تخت و …، که هریک در نوع خود تحولی ساختاری محسوب میشوند. به نظر میرسد دگرگونی طبیعت طی گردش فصلها، آن اندازه برای مخاطبان این تغییر هیجانآور و تاملبرانگیز بود که چنین داستانهای نمادینی را برای آنها ساخته و پرداخته کنند.
اما چگونه است که چنین داستانپردازیهای نمادینی برای یک جامعه جشن و شادی و گُسترش مُراودههای اجتماعی بهبار میآورد و بسیاری از داستانپردازیهای نمادین دیگر، جنگ و کشتار و نابودی؟
اینکه چگونه است که یک دستگاه فکری به رغم تناقضهایش دوام میآورد و دستگاهی دیگر به رغم ظاهر منطقیاش نمیتواند به بازتولید صلح و دوستی بپردازد، پرسشی است اگرچه دشوار اما سزاوار تامل.
درست است که ما بسیاری از چیزها را از فرهنگ میآموزیم و فرهنگ به مثابه ابزار یادگیری به تنوع بیشمار شکلهای اجتماعی منجر شده است، اما واقعیت این است که همهی طبقات و قشرهای جامعه و بهویژه سطوح پایینتر جامعه لزوماً در فرهنگ رسمی جامعه شریک نیستند. در تبیین کنشهای اجتماعی جایی نیز باید به جست و جوی منفعت فردی اختصاص داد.
در این شرایط است که «نسبیت» جایی به نسبت قابل توجه در تحلیلها برای خود باز میکند. پاسکال معتقد بود که «آن سوی کوههای پیرنه حقیقت چیز دیگری است.» همین امر متفکری مانند پیتر وینچ را وامیدارد تا اصرار کند که جست و جوی علوم اجتماعی برای قوانین عام و جهانشمول کاری عبث و بیهوده است. تنها کاری که از پژوهش اجتماعی برمیآید این است که مترجم و میانجی دنیاهای جداگانه اما برابر باشد. جان. ای. هال در پاسخ به این ادعای پیتر وینچ چنین بیان میکند که تظاهر به اینکه جادو با فعالیتهای شناختی علم مدرن همتراز است؛ بیارزشترین دغلبازی فکری محسوب میشود.
شاید بتوان گفت از همینروی وظیفهی علوم اجتماعی این است همچنانکه دربارهی توانایی یک دستگاه عقیدتی برای حفظ خویش به رغم تناقضهایش تحقیق به عمل میآورد، در زمینهی ویژگیهای برخی پدیدههای اندیشگی که نوعی هماهنگی طبیعی بین نیازهای بشری و معناهای اجتماعی پدید میآورند نیز به کند و کاو بپردازد. کند و کاوی که بخت آن را خواهد داشت تا به دو نقش اصلی فرهنگ در زندگی اجتماعی بپردازد: نخست فرهنگ به عنوان عرضهکنندهی «معنا» و دوم به مثابه «قواعدی» برای کُنش اجتماعی، که بدون آنها جوامع بشری امکان فهم متقابل را از دست میدهند.
جشن های ایرانی را می توان مورد چنین کند و کاوی قرار داد. نه از آن رو که حق بودهاند و جاودانه ماندهاند، بلکه دربارهی «شرایطی» تحقیق کرد که این جشنها در آنها بقا و تداوم یافتهاند، گاهی در نقش «معناسازی» فرهنگی و گاه در نقش عرضه کنندهی «قواعد اجتماعی».
شاید از خلال این جست و جو بتوان به عناصری از فرهنگ جشنهای باستانی ایرانی دست یافت که سزاوار باشد آنها را به جامعه و زندگی شهری امروزمان انتقال دهیم و در آن ادغام نماییم؛ به کار معناسازیمان بیاید و به کار تعاملهای اجتماعیمان. اگر در معنایی صلح و دوستی تعبیه شده باشد، چه ابایی از اینکه آن را از فرهنگهای ترویج دهندهی دشمنی و ستیزه برتر و بهتر بدانیم؟! و اگر تعامل اجتماعیمان از اینهمه گُسستگی و بیاعتمادی به سمت همیاری پیش رود، آیا معیاری برای سنجش این سرمایهی اجتماعی میتوان به دست داد؟
جست و جو در جشنهای ایرانی برخی عناصر و مفاهیم را دراختیار ما می گذارد که می توان از آنها برای غنا بخشیدن به برخی رویکردهای نوین اجتماعی در جامعهی امروز استفاده کرد.
برای مثال جنبشهای زیست محیطی از آنرو امروز به جنبشهایی جهانشمول تبدیل شدهاند که محیط زیست فصل مشترک حیات انسان بر روی زمین است و دشواریهای آن نیز گریبان همگان را گرفته است. به هیچ وجه نمیخواهم بگویم که ردپای این جنبشها را باید در فرهنگ و تمدن کشور ما جست و جو کرد اما بدون ابهام و تردید می توان ادعا کرد که مبانی فلسفی موجود در جشنهای ایرانی و پیوند عمیق آن با تحول و دگرگونی طبیعت، میتواند راهها و رویکردهای نوینی را برای حامیان جنبشهای زیستمحیطی الهام بخشد. نگارنده معتقد است که این ادعا قابل تبیین است.
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.