کد خبر : 4744
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۹:۱۲

«آدمی زاد وقتی مرده است که حرفی برای گفتن و نوشتن نداشته باشد»

«آدمی زاد وقتی مرده است که حرفی برای گفتن و نوشتن نداشته باشد»

مهری شیرمحمدی – امروز با گلرخسار صفی آوا آشنا شدم. شاعر فارسی زبان . متولد روستای یخچ از شهرستان رشت کشور تاجیکستان. او برای حفظ و گسترش زبان فارسی در تاجیکستان زحمات زیادی کشیده و به او لقب مادر ملت داده اند. 12 سالش بود که اولین شعرش را سرود، وقتی معلمش بچه های مدرسه

مهری شیرمحمدی – امروز با گلرخسار صفی آوا آشنا شدم. شاعر فارسی زبان . متولد روستای یخچ از شهرستان رشت کشور تاجیکستان. او برای حفظ و گسترش زبان فارسی در تاجیکستان زحمات زیادی کشیده و به او لقب مادر ملت داده اند.

12 سالش بود که اولین شعرش را سرود، وقتی معلمش بچه های مدرسه را برای گردش به کوهستان برده بود، شکوفه های بهاری یک آن استعداد گلرخسار را شکوفا می کند.

در زمان تسلط روسها بر تاجیکستان، با شهامت زیاد به زبان فارسی شعر می سراید، نوروز را همراه مادرش پاس می دارد و بقول خودش دهقان زاده ای است که با ریشه های پارسی خود به شهر آمده و خود یک خرده فرهنگ فارسی با دیگر دهقانان بوجود آورده است.

هم او از زنان دهقانی می گفت که سواد نداشتند اما دیوان حافظ شیرازی را زیر بالش نوزادان خود می گذاشتند تا آنها ریشه های پارسی خود را فراموش نکنند.

روسها به یکباره خط و زبان فارسی را از تاجیکها می گیرند و گلرخسار می گوید؛ اگر می خواهی ملتی را در عرض یک روز بی سواد کنی، خط و زبانش را از او بگیر. یک ملت به این شکل می تواند به یکباره بی سواد شود اما صد سال طول می کشد تا یک ملت را بتوان باسواد کرد.

در همان کودکی یتیم می شود و با برادرش در یتیم خانه بزرگ می شود، معلمش در یتیم خانه که خود به فارسی شعر می گفت، مشوق اوست در پنهان شعر گفتن گلرخسار.

20 سال بیشتر ندارد که در حین کار شاهد رنج زنان در مزارع پنبه است و همانجاست که می گوید؛ دو چیز ملت ما را نابود می کند، پنبه و خرافات دین. همانجاست که به تمسخر به او لقب مادر ملت می دهند و او در جوابشان می سراید: « شب به پایان می رسد پشت در تنهایی ام» اما این روزها همه او را به شایستگی مادر ملت تاجیک می خوانند زیرا زحمات زیادی کشیده برای گسترش خط و زبان فارسی و باسواد شدن زنان و دختران تاجیک.

گلرخسار با ذوق فراوان از دیدارش با ریشه های پارسی خود سخن می گوید؛ دیدارش با هوشنگ گلشیری، محمود دولت آبادی، ابراهیم گلستان و اخوان ثالث. و این آخری تمامی کتابهایش را به او هدیه می دهد و گلرخسار در تاجیکستان با مجله ی فرهنگی ادبی که خود اداره اش می کرد، نسل جوان تاجیک را با شاعران نسل جدید پارسی آشنا می کند. با اخوان و نیما و شاملو و فروغ فرخزاد. نقد ادبی شعرهای شاعران ایرانی، بازخوانی اشعارشان و…

اوین بار که به ایران می آید، می خواهد با ریشه های گذشته اش پیوند برقرار کند، می گوید مرا به شیراز ببرید تا مزار حافظ را زیارت کنم و سعدی شیرین سخن.

می گوید؛ آدمی زاد وقتی مرده است که حرفی برای گفتن و نوشتن نداشته باشد. رمان سکراتش معرف ترین اثر منثور اوست. داستان پادشاهی که نمی خواهد بمیرد. و گله هایی که خود خواستند گله بمانند ولی چوپانشان را خود انتخاب نکرده بودند.

از پند اوست برای تمام هویت فارسی زبانان :« من فارسی زبان هستم و حرف بزرگان این زبان را می‌خوانم. ممکن است نفت و گاز و لعل بدخشان تمام شود، اما شعر رودکی تمام نمی‌شود. کسی دیگر نظیر شاهنامه‌ی فردوسی و مثنوی معنوی و شعرهای بیدل دهلوی را خلق نمی‌کند. نظیر اینها دیگر آفریده نمی‌شود. این نابغه‌ها وارثان شعر بزرگ ما هستند. این شعر بزرگ فارسی، سرمایه‌ای است که از همه‌ی سرمایه‌ها بالاتر و برتر است. باید روی نیاز به شعر برگردانیم.»

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 3 در انتظار بررسی : 3 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.