کد خبر : 23044
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۶:۵۶

بی‌تو این خانه تاریک است!

بی‌تو این خانه تاریک است!

   هاتف‌خبر – چهارشنبه بود، طبیعت از بی‌اطلاعی ما از فرجام این شب سیاه نیشخند می‌زد، شب بود و سکوتی همیق، در همسایگی ما مادری برای فرزندش قصه‌ی کودکی خود را نقل می‌کرد، غافل از اینکه خود امشب به قصه‌های غمناک خواهد پیوست. شب به کندی پیش می‌رفت و سنگینی آن را فقط دلهای قربانیان

   هاتف‌خبر – چهارشنبه بود، طبیعت از بی‌اطلاعی ما از فرجام این شب سیاه نیشخند می‌زد، شب بود و سکوتی همیق، در همسایگی ما مادری برای فرزندش قصه‌ی کودکی خود را نقل می‌کرد، غافل از اینکه خود امشب به قصه‌های غمناک خواهد پیوست. شب به کندی پیش می‌رفت و سنگینی آن را فقط دلهای قربانیان حس می‌کردند، شب از نیمه گذشت. آن شب در چند نقطه‌ی شهر جشن عروسی نوعروسان و تازه‌دامادها بود و آنها خانه‌های عروسکی خود را در رویاهای خود می‌ساختند، کودکان در آغوش مادران آرمیده بودند.
به لحظه‌ی موعود رسیدیم. ساعت ۱۲:۲۵ دقیقه بود که ناگهان برقها قطع شدند و صدای مهیبی غریدن گرفت، باد شدیدی به جریان افتاد، همه جا تیره و تار شد، آسمان چرخید، باد پیچید، دیوارهای خانه‌ی ما فرو می‌ریخت، فکر می‌کردیم دوره‌ی آخرالزمان فرا رسیده است و این باد همان صوراسرافیل است. تکانهای زمین ما را به یاد آیه‌ی مبارک «اذا زلزلت الارض زلزالها» انداخت، و سرانجام همه چیز ویران شد.
تمام اهل خانه به جز من در میان هال دراز کشیده بودند و داشتند فوتبال تماشا می‌کردند و در حین تماشا به خواب رفته بودند، زمین لرزید و سقف خانه پایین آمد و بر روی عزیزان ما آرام گرفت و ما به جای دیوار سنگینی سقف را را تحمل می‌کردیم، سقف خانه بر روی ما، ما را به تمسخر گرفته بود.
چند ساعتی از زمان زلزله گذشته بود که عمویم به سراغ ما آمد و دید که همه‌ی ما زیر آوار هستیم. او فقط توانست برادر بزرگم را از زیر آوار بیرون بکشد. بعد از آن برادرم به کمک همسایگان توانستند مرا از زیر آوار نجات دهند، وقتی که من بیرون آمدم، دیدم که فقط من و برادرم از زیر آوار نجات پیدا کرده‌ایم و دیگر هیچ.
من بیهوش شدم و دیگر متوجه چیزی نبودم. تا نزدیکیهای صبح توانسته بودند مادرم را از زیر آوار بیرون بیاورند و نتوانسته بودند که پدر و دو برادرم را پیدا کنند.
پدرم به معنای واقعی یک قهرمان بود. روشنایی خانه‌مان بود و مهربان. چیزی نبود که ما بخواهیم و پدر دلسوزمان آن را در یک چشم بر هم زدن برایمان فراهم نکند. چه در موقع خستگی و چه در موقع عصانیت همیشه خندان بود.چه شبها که پدرم پروانه‌وار، موقع خواب دور ما می‌گشت تا اگر لحافی از سر ما کنار رفته باشد، دوباره آن را بر سر ما بکشد و دائم در فکر ما بود که ما را به سیر و سیاحت ببرد.
پدر، «بی‌ تو خانه تاریک است!» بی‌تو همه‌جا سکوت و ماتم‌سرا است. پدر ای کاش اینهمه به ما خوبی نمی‌کردی تا ما در این دنیا اینهمه از دوریت رنج و عذاب نمی‌کشیدیم.

هاتف‌خبر- این متن را فرانک کریمی دانش‌آموز منجیلی سال سوم نوشته است. وی که بازمانده‌ی زلزله‌ی هولناک ۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۹ رودبار است.
این متن از کتاب «ناله‌های بی‌صدا» که به سفارش حوزه‌ی هنری گیلان و به کوشش فریدون حقانی کلشتری دبیر کارکشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی که خود نیز از ‌آسیب‌دیدگان این زلزله‌ی ویرانگر بزرگ است که وقی در همان سال ۱۳۶۹ در اتاقکهای پیش ساخته‌ی «دبیرستان راه زینب» تدریس می‌کرد از دانش‌آموزان خواست تا خاطرات خود را از زلزله‌ی رودبار بنویسند.
او از حدود سی سال پیش، بیش از ۸۰۰ صفحه از این نوشته‌ها را حفظ کرد تا گزیده‌یی از آنکه مربوط به خاطرات سی و سه دانش‌آموز است ، به دست ما(حوزه‌ی هنری گیلان) رسید و اکنون با ویرایشی اندک در قالب یک کتاب پیش روی خوانندگان گرامی قرار گرفته است.
خاطراتی که در آن هر یک از دانش آموزان به زبانی بی‌پیرایه و ساده، دردهای خود و شهر و دیارشان را روایت می‌کنند تا شاید بتوان از گذشته پند گرفت.
حوزه‌ی هنری گیلان کتاب «ناله‌های بی‌صدا» را به بازماندگان زلزله‌ی گیلان به ویژه مردم شهرستان رودبار تقدیم کرده و ما هم بی‌مناسبت ندیده‌ایم در سالگرد زلزله‌ی هولناک سال ۱۳۶۹ رودبار و منجیل این متن را از کتاب یاد شده تقدیم شما کنیم.
نوشته‌هایی که در این کتاب درج گردیده حاوی مطالبی مهم از پنجره‌های گوناگون اجتماعی، اقتصادی، عاطفی و… است.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.