آتشسوزی خانه و زندگی آقا ایرج را مقابل چشمانش تبدیل به خاکستر کرد هاتف – صبح زود از خواب بیدار میشود نمازش را میخواند و شروع به کار میکند، پس از ساعتی کتری آب را روی شعلهی اجاق گاز میگذارد تا بساط صبحانه را مهیا کند و برای خرید نان خانه را ترک میکند در
آتشسوزی خانه و زندگی آقا ایرج را مقابل چشمانش تبدیل به خاکستر کرد هاتف – صبح زود از خواب بیدار میشود نمازش را میخواند و شروع به کار میکند، پس از ساعتی کتری آب را روی شعلهی اجاق گاز میگذارد تا بساط صبحانه را مهیا کند و برای خرید نان خانه را ترک میکند در حال برگشت، هنگامی که وارد کوچه میشود، میبیند خانهاش یکپارچه در آتش میسوزد روبهروی منزلش ایستاده و مات و مبهوت به خانه نگاه میکند. مستاصل و سردرگم است، بر سر و صورتش میکوبد و به ناگاه نام همسرش را فریاد میزند با صدای آقا ایرج همسایهها یکی پس از دیگری در کوچه به هم میپیوندند یکی از همسایهها به ۱۲۵ زنگ میزند و خبر آتشسوزی را به آتشنشانان میدهد. آقا ایرج یک همسر بیمار دارد. تمام تلاشش را برای درمان همسرش به کار بسته، میگوید: هفت سال است همسرم پس از تصادف رانندگی در بستر بیماری است و به لطف خدا و همت پزشکان معالجش روز به روز حالش بهتر میشود اما هنوز نمیتواند روی پاهایش بایستد و راه برود پاهایش بیرمق شدهاند. امیدمان را از دست نداده و به آینده امیدوار بودیم.
تصادف رانندگی پاهای همسرم را فلج کرد ادامه میدهد: وقتی ازدواج کردیم، ۲۸ سال داشتم همسرم مینا درکنارم کمک کرد تا سر و سامان بگیریم اوضاع مالیمان زیاد رو به راه نبود اما تلاش کردیم تا خانهیی تهیه کنیم من خیاطی میکردم و درآمد خوبی هم داشتم تا اینکه چند سالی گذشت و یک ماشین برای خودمان خریدیم خیلی خوشحال بودیم همان سال تابستان برای گردش به خارج شهر رفتیم که یک کامیون به ماشینمان برخورد کرد و پاهای همسرم لا بهلای آهن پارههای ماشین آسیب دید و فلج شد، عدهیی از پزشکان گفتند پاهایش را باید قطع کنیم اما در نهایت با مخارج زیاد اجازهی قطع پاهایش را ندادم تا بهتر شود و بهبود یابد.
در خانه کار میکردم… آقا ایرج که از ناراحتی قطره اشکی از چشمانش سرازیر میشود ادامه میدهد: برای اینکه همسرم تنها نباشد و کنارش باشم سفارش میگرفتم و کارهای خیاطی را در خانه و در کنار همسرم انجام میدادم. خدا را شکر زندگیمان میچرخید و دخل و خرجمان در میآمد.
آتشنشانان از راه رسیدند… چند تن از همسایهها آقا ایرج را در آغوش خود حفظ کرده بودند و به او دلداری میدادند که آتشنشانان رسیدند و آلان همسرت را نجات خواهند داد. اما بیقراری آقا ایرج بیشتر و بیشتر میشد. همسایهها با کنار رفتن راه را برای ورود ماشینهای آتشنشانی به داخل کوچه باز کردند. محمد فرماندهی آتشنشانان از ماشین پیاده شد و به آتشنشانان گفت: عدهیی آتش را محاصره کنند و عدهیی دیگر داخل منزل بروند و فرد محبوس را به بیرون انتقال دهند.
نجات مینا از دل آتش… محمد ادامه میدهد: بچهها وارد خانه شدند و داخل اتاق با زنی نیمه جان روبهرو گردیدند که در تلی از آتش و حرارت و دود خود را روی تخت مچاله کرده بود، به آرامی وی را از دل آتش و دود به بیرون میکشند و به ماموران اورژانس تحویل میدهند.
حالا خیالمان با بیمهی آتشسوزی آسوده است… آقا ایرج ادامه میدهد: خدا شما آتشنشانان را در پناه خودش حفظ کند. اگر شما نبودید معلوم نبود چه بر سر همسرم میآمد و رو به من کرد و گفت: خدا را شکر همسرم خیلی بهتر شده و حالا با کمک عصا کمی راه میرود فامیلها و همسایهها هم مرا تنها نگذاشتند خیلی کمکم کردند، حتی خانهام را دوباره برایم مرمت کردند و ساختند اما از روزی که وارد خانه شدیم دیگر با پرداخت پول کمی خانه را بیمه کردیم و حالا خیالمان راحت است.
علت آتشسوزی چه بود؟ در بارهی علت آتشسوزی از آقا ایرج پرسیدم که گفت: بیاحتیاطی کردم و نمیدانم حواسم به کجا رفت که پس از خیاطی اتو را روشن گذاشتم و برای خرید نان از خانه بیرون رفتم. آتشنشانان هم پس از بررسیهای لازم به همین نتیجه رسیدند. روزهای خوب دور نیستند و فرا میرسند پس با بیاحتیاطی و حواس پرتی مشکلاتمان را پیچیدهتر نکنیم و با توکل به خدا و تلاش و کوشش به آینده امیدوار باشیم.
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.