مهری شیرمحمدی – عقربه های ساعت، به 5عصر نزدیک می شود . اراضی قُرق کارگزار مملو از جمعیت است. ابراهیم آخرین نسیم دل انگیز اردیبهشت را بر تن و پای مجروح خود حس می کرد. خونِ زخمِ پاهایش جابجا خشکیده بود. سفر دور و درازش از تنکابن تا رشت حسابی خسته اش کرده بود.
مهری شیرمحمدی – عقربه های ساعت، به 5عصر نزدیک می شود . اراضی قُرق کارگزار مملو از جمعیت است. ابراهیم آخرین نسیم دل انگیز اردیبهشت را بر تن و پای مجروح خود حس می کرد. خونِ زخمِ پاهایش جابجا خشکیده بود. سفر دور و درازش از تنکابن تا رشت حسابی خسته اش کرده بود. پاهای خون آلودش را نگریست. شکنجه هاییش را در باغ محتشم ، کم و بیش در یاد داشت. تلخ و مصمم به بازجو گفته بود: از روز اول ميدانستم که با ورود من به جنگل، در آخر کار مصلوب خواهم شد، و به همین دلیل نشان عيسي مسيح را از گردن آويختهام. سکوتش، خشم بازجوها را بیشتر بر انگیخت. زندانش را آب بستند. یادش آمد وقتی آب بند را ساخت، کشاورزان بیجارهای خود را آب بستند. غریو شادی کشاورزان شرق گیلان هنوز در گوشش می پیچید. اما حالا کشاورزان در میدان قُرق لب فرو بسته اند و اندوهشان را در سکوت فرو می برند.. ابراهیم می رفت تا از آب و آتش آسوده شود و سر بر بالین خاک نهد. سالها طبیب درد همین مردمان بود و امروز طناب دار چاره ی دردهایش می شد. لحظه ی اعدام نزدیک شد، برای آخرین بار از پشت قاب عینکش، آسمان آبی رشت را نظاره کرد، عينک را از چشم برداشت و در جيب ژيله خود قرارداد. نفس عمیقی کشید و با خونسردي آخرين جملۀ زندگي خود را زمزمه کرد:
مـنصوروار گـر ببرنـدم به پـای دار مردانه جان دهم که جهان پایدار نیست. حسنک وزیر را به یاد آورد. مرگ افشین و مزدک. در تاریخ ایران کم نخوانده بود مردانی را که با خونسردی و غرور به استقبال مرگ رفته اند. در کمال آرامش منتظر شد تا عوامل تیمور تاش، طناب دار را به گردنش بیاویزند. جسم بی جانش را کربلائی کاس آقا حسام تحویل گرفت. و در گورستان چله خانه به خاک سپرد. یک سال بعد میرزا اولین نطقش را بعد از تصرف رشت، بر سر مزار او قرائت کرد. *** اینجا میدان حشمت است. میدانی کوچک که دورتا دور آن را ادارات دولتی از دادگستری و ثبت اسناد و بانک فراگرفته . سالهای نه چندان دور زمین این ادارات، قُرق کارگزاری حکومت بود و بسیاری از اعدام های مخالفین حکومت در همین مکانها انجام می شد. به اداره ثبت می نگرم، جایی که دقیقا دکتر حشمت طالقانی، پزشک دردآشنای مردم گیلان به پای چوبه ی دار رفت. هم او که با ساخت سد و نهر حشمت رود، بیجارکشاورزان را از سوختگی و بی آبی نجات داده بود.
میدانی کوچک در وسط خیابان خودنمایی می کند. و در میانه ی میدان سردیسی از دکتر حشمت و تمثالی از اسب و تفنگ. یادآور پا به رکاب شدنش با جنگلیان. 16سال پیش، چنین یادبودی در این میدان نبود و مردم میدان را به نام انقلاب می شناختند. کمتر کسی به یاد داشت که یک انقلابی در این میدان به دار آویخته شده است. پانزدهم مرداد ماه سال 1379 ، سروش اکبر زاده، رئیس اولین دور شورای شهر پیشنهاد داد به پاس گرامیداشت یاد و خاطره دکتر حشمت، میدان انقلاب به نام دکتر حشمت تغییر نام دهد وی شهردار را ملزم کرد تا تندیسی در خور شان شهید راه آزادی در میدان نصب نماید. حالا این میدان با سر دیس و تابلویی که بر آن نصب شده، در میان شهروندان شناخته شده است و حتی مسافران نیز با دیدن تابلوی میدان و مسیر منتهی به آن و دیدن مجسمه بزرگ میرزا در میدان شهرداری، یاد و خاطره مبارزان جنگل در ذهنشان تداعی می شود. پیشنهاد دیگر رئیس شورای وقت، ساخت یادمانی بر سر مزار دکتر حشمت در همان نزدیکی بود که عمر شورا کفاف نداد. *** اینجا چله خانه است، با مسجدی تجدید بنا شده و قبرستانی قدیمی که تنها در یاد کهنسالان باقی مانده . در گورستان چله خانه مردان زیادی خفته اند. قبور این مردان در پس سالها چندین بار دستخوش تغییر و گمنامی شده . چله خانه یکی از محلات قدیمی رشت است؛ نزدیک به اراضی قرق و نزدیک به میدان دکتر حشمت. سراغ مزار دکتر حشمت را از ساکنان قدیمی چله خانه می گیرم. مرد میانسالی در آن حوالی مبل فروشی دارد می گوید: دقیق نمی دانم ولی فکر کنم همانجا که اعدامش کردند، دفن شده باشد. در حیاط اداره ثبت . مرد دیگری دستش را به سمت میدان می گیرد و می گوید: مزارش داخل همان میدانی است که مجسمه اش را گذاشته اند. در همان نزدیکی شهرداری منطقه دو است. از نگهبان می پرسم. می گوید: پشت همین ساختمان در گوشه حیاط مسجد است . همان دور و اطراف را بگرد پیدایش می کنی. پله های حیاط مسجد را بالا رفته و در حیاط کوچک مسجد به جستجو می روم. علف ها قد کشیده اند. پیرمردی بر روی پله ها ایستاده و در برابر پرسش من می گوید: آنجا سمت راست. با عصا قدم زنان پله ها را بالا آمده و می گوید: قبل از انقلاب، قبر دکتر حشمت در اتاقی قرار داشت. بعد از انقلاب خواستند مزار را بازسازی کنند، دیوارهای آرامگاه را خراب کردند و سنگ قبری جدید روی مزار گذاشتند. ولی اتاقک دیگر ساخته نشد. *** اینجا آرامگاه شهید راه آزادی ایران، دکتر حشمت طالقانی از مبارزان نهضت جنگل و همرزم میرزا کوچک خان جنگلی است. همچنان گمنام . علف های دور مزار بر گمنامی مزار افزوده است. و هیچ تابلو و نشانی در حیاط مسجد دیده نمی شود تا پرسشگران را راهنما باشد. بر سنگ مزار دکتر حشمت، این عبارات نوشته شده است: « آرامگاه شهید راه حریت و استقلال ایران، مرحوم جنت مکان ، خلد آشیان، دکتر حشمت جنگلی طالقانی نور الاصل، همقدم و رفیق میرزا کوچک خان جنگلی طاب ثراه. به تاریخ 1298. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما» تمام نشان دکتر حشمت، همان سردیس و نام میدانی است که به همت شورای اول ساخته شد. در کمیسیون فرهنگی شورای دوم و سوم بارها درباره ساخت یادمانی بر سر مزار دکتر حشمت با همکاری سازمان میراث فرهنگی صحبت شد. اما پیشنهادها در بند سخن باقی ماند. در سال 90 و با ادامه فعالیت شورای سوم، کمیسیون فرهنگی شورا طی فراخوانی از هنرمندان خواست تا در ساخت یادمانی برای دکتر حشمت به شورا و شهرداری کمک نمایند. اما خروجی این مسابقه نیز هیچگاه عملیاتی نشد. دو سال از فعالیت شورای چهارم نیز می گذرد ولی مزار دکتر حشمت طالقانی همچنان در چله خانه در گمنامی بسر می برد. نه کمیسیون فرهنگی شورا طرحی در این زمینه ارائه داده است و نه سازمان فرهنگی شهرداری لایحه ای برای معرفی بیشتر مزار دکتر حشمت به کمیسیون فرهنگی شورا ارسال داشته . به راستی چرا شهیدان راه آزادی و استقلال در گمنامی بسر می برند!
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.