صبح يكي از پنجشنبه هاي دي ماه امسال(93) استاد سيد حسين ضيابري بزرگوار ، از سر لطف و فروتني خاصي كه دارد ، در تماسي با حقير ، به تعريف از مقاله ي « غلامعلي باباماسوله و جنبش جنگل» كه در گيله واي شماره 133 به چاپ رسيده بود پرداخت و فرمودند:« از خواندنش لذت
صبح يكي از پنجشنبه هاي دي ماه امسال(93) استاد سيد حسين ضيابري بزرگوار ، از سر لطف و فروتني خاصي كه دارد ، در تماسي با حقير ، به تعريف از مقاله ي « غلامعلي باباماسوله و جنبش جنگل» كه در گيله واي شماره 133 به چاپ رسيده بود پرداخت و فرمودند:« از خواندنش لذت بردم . قلم شيوا و روان تان ـ در كنار اطلاعاتي كه برايم در ارتباط با نهضت جنگل تازگي داشت و…». همانند هميشه ي ايام ، با همان لحن و كلامي كه همراه با نوازش دلسوزانه اش در طول اين دو دهه ، چه به صورت تلفني و چه در هاتف ما شاهدش بوده ايم، بسيار ناگفته ها و حتا درباره ي نهضت جنگل و آن خلاء هايي كه هنوز جاي كارش مانده و مي بايست به آن پرداخت ، دقايق نسبتاً طولاني با هم به گفتگو پرداختيم. خوشبختانه پسرم ميثم ، كه اكنون از شاعران قدر و صاحب سبكي در قالب شعر امروز است مهمان ام بود. وقتي كه متوجه شدند استاد ضيابري پشت خط اند بسيار خرسند شدند . چرا كه در سن 11سالگي اولين شعرش در هاتف ، سال 1375 چاپ شد . آنهم با دلسوزي هاي مدير مدبراش ـ كه در كنار قالب هاي هنر و ادبيات ، روزنامه نگاراني را پرورش داد و هر يك از آنها امروز در كشور براي خود نخبه اي شده اند و صاحب سبك و قلم . چندين نشريه را هم زمان هم مديريت مي كنند و شاگرداني فراتر از اين ها ـ درخارج از كشور با سرويس هاي خبري جهان در ارتباط اند كه اولين بار سرمشق روزنامه نگاري را در همان كارگاه هاتف آموخته اند و الفباي چگونه تنظيم كردن خبر و منتقل كردن اش را همراه با عدالت ، مردم دوستي ، حرمت گذاري و … در كنار منافع ملي به داشته هاي قومي شان نيز مي پردازند. اگراندگ نظري به آرشيو گذشته هاتف داشته باشيم ، اشخاصي كه امروز براي خودشان صاحب نشريه شده اند ، در كنارصفحات اجتماعي گيلان ،به اقوام گيلاني نيز مي پردازند. همه ي اين ها از منش و بزرگواري و تخصص و تجربه اي است كه از همان كارگاه هاتف برخاسته است. حال مسئوليتي كه استاد ضيابري در ارتباط با خانه ي مطبوعات گيلان داشته و سال هاي سال از صنف مطبوعات و روزنامه نگاران دفاع نموده ، حتا اساسنامه اش را تا جايي كه باخبريم خودشان ارايه ـ و بر سر آن بارها هزينه هاي هنگفتي نيز داده است. حال صفحاتي كه در اختيار شاعران گيلك گذاشته شده ، حتا بعدها ستوني ثابت به آن اختصاص يافت كه آخرين آن «گومگومه» بود به شعر گيلكي اختصاص داشت . بارها شده كه از نخبگان شعر گيلك دعوت نموده و بستر را براي شان آماده كرده و چه هزينه ها كه در اين خصوص مي پرداخت كه شرحش در اين مقال نمي گنجد. باز اگر به دوره اول هاتف بنگريم ، در رابطه با زبان و زبان شناسي گيل و تالش و مقالاتي كه استاد ضيابري ارايه داده اند ، از مرجع ترين نوشتار اقوام شمال ايران است . كيست كه فصلنامه فرهنگ گيلان را ديده باشد و مقاله ي وزين و جامع زبان گيلكي و گويش هاي آن به قلم وي را نخوانده باشد؟ شايد يكي از برترين مقالات گيلان شناسي تا به امروز باشد. يا ويژه ي «يارمهربان» كه به مناسبت نمايشگاه بزرگ كتاب گيلان انتشار يافته بود ، نسخه يي از آن را در اختيار مسئولين نشريات و اهل كتاب و رسانه ي قزوين قرار دادم ، باورشان نمي شد كه اين ويژه را يك تيم سه نفره منتشر كرده است. و به اين باوربودند براي چنين ويژه هايي در ساير استان ها ، لشكري را براي تهيه و تدوين آن بسيج مي كنند و هزينه هاي كلاني صرف آن مي شود. مگر مي توان با سه پرسنل ،چنين ويژه ي قطوري با آن همه مطالب حيرت انگيز و با مصاحبه هاي تخصصي و تكنيكي ، آمار هاي رسانه يي و…منتشر نمود؟ هنوز هم به آرشيو نگاه مي كنم و چشمم به آن ويژه نمايشگاه مي افتد به ياد گفته هاي دوستان قزويني مي افتم و چه سربلندانه ويژه را به رُخ اهل قلم ديگر استان ها مي كشم كه گيلان چنين سرمايه هاي هنري و رسانه اي دارد.علي الخصوص ويژه ي اسفند 1384 را ـ هنوز با اينكه يك دهه از آن مي گذرد و با ديدن آن به كانون گرم خانوادگي هاتف كه مي نگرم به فكر فرو مي روم و با ترديد مي گويم خدايا مگر مي شود؟! براي خود من نيز باوركردني نيست . با اينكه به يقين رسيده ام همه ي اين ويژه ها را اين تيم سه نفره تدارك ديده اند و ويژه هاي نوروزي كه هريك از ديگري وزين تر و پُرو پيمان تر در اختيار گيلان شناسان ،دانشجويان و اهل قلم قرار گرفته است . از همه مهمتر هاتف ويژه ادبيات آفريقا در آذرماه 1391 تحت نام «من به آغاز زمين نزديكم » را منتشر نمود ، در آن مصاحبه هايي انعكاس يافته بود كه حتا در پايتخت با آن امپراتوري مطبوعاتي كه حاكم است چنين ويژه يي را نديده ايم . حيف ام مي آيد از توليد خبرهايي كه هاتف در هفته به آن مي پردازند ، سخني نگويم . كه در يك صفحه خواننده مي تواند اطلاعات وسيعي در پيرامون خود به دست آورد . در نشريات ديگر با چند خبر توليدي آن هم بيشترش كپي رايتي و برگرفته از خبر گزاري ها و سايت ها و با خط و سايز درشت ، تا صفحات شان را پُر نمايند. برعكس آن يك صفحه ي خبر توليدي هاتف برابر با چند صفحه ي يك روزنامه شان مي شود. در كنار اين هفته نامه ي خوشنام گيلاني ، به تازگي سايتي مكمل به نام «هاتف نيوز» راه اندازه ي كرده اند كه اگر اندك سرچي در آن نماييم ،هر كاربري را شگفت زده مي نمايد. حال از تيترهاي خورده شده كه به حق و انصاف هم انتخاب مي شود و با عدالت به گيلان و مسئولين محترم مي نگرد. حال تيترهايي كه همه ي اقشار مردم را در نظر دارد ،در اين خصوص حرفي نمي زنم . صفحه بندي هاي هاتف كه شأن گيلان است و مختص به خود آن و الگوبرداري شده از هيچ نشريه اي درگيلان و كشور نيست . بارها در خود قزوين دوستان روزنامه نگار به من گفته اند اين تيم هاتف چند روزنامه نگار دارد ؟ آيا با اين همه توليد خبر ، و وقتي كه براي اين خبرها صرف مي شود براي مدير مسئول آن واقعن مي صرفد؟ در پاسخ شان گفته ام ؛ اين عشق است كه هاتف و هاتفيان را سراپا نگه داشته است . آن ها با عشق براي گيلان و كشورخبرتوليد مي كنند . اين نشريه همانند مزرعه اي است كه دارد برنج توليد مي كند . چاي توليد مي كند . مركبات توليد مي كند . ابريشم توليد مي كند. صفحات اش توليد همان كشاورزان است . اگر آن كشاورز در زمين محصولي بر مي دارد، اين هفته نامه نيز دارد به نوعي همان كار را مي كند. اين صفحات بركت گيلان است و همچون نان تازه يا برنج خوش پختي كه هرهفته در قزوين به دستم مي رسد. انگار كه بوي «جوكول» به مشام ام مي رسد . به زبان ساده همه چيز را از من بگيريد ،هاتف را نه . اگر خواننده ي حرفه اي كه سخن هفته مدير مسئول هاتف را به وقت اش خوانده باشد و دغدغه اي كه به گيلان دارد ، شايد نوشتارم براي ايشان قابل لمس باشد كه چرا صفحات هاتف را با برنج گيلان مقايسه كرده ام. چرا گفته ام هاتف برايم بوي «جوكول» مي دهد؟ براي اينكه چه عطري خوشبوتر از «جوكول » گيلاني كه نويد بخش زندگي ست ؟اين كلماتي كه بر صفحات كاغذ كاهي مي نشيند روح ما را تغذيه مي كند . وقتي كه با دغدغه ي خاص خود از مردمش مي گويد ،از طبقه ي ضعيف اش كه بارها دست اش نرسيده تا همان دغدغه هايش را بگوش مسئولين برساند ، با اين اوصاف بازخطر مي كند. چند بار به خاطر مردم ، خود را به خطر انداخته و برايش هزينه ها داده است. شايد خواننده ي امروزي هاتف نداند، ولي من خواننده ي 23 ساله ي آن بخوبي مي دانم كه اگر خود من دوبار چنين هزينه هايي را مي پرداختم ،عطاي نشريه را به لقايش مي بخشيدم . انصاف بايد داشت و اين عشق ،هر چقدر هم كه شيرين باشد و گيلان را عاشقانه ببيند، باز در زاويه ديگر زندگي شخصي خود را نيز بايد در نظر گرفت . اگر باز به آرشيو هاتف رجوع نماييم ، بخشي از اين خطرات در آن درج است و در كنار اين ها به بخش ادبي اش هم كه بنگريم و آن ستون تازه هاي كتاب را كه از شگفتي هاي روزنامه نگاري ست . بارها خود اساتيد قزوين به من گفته اند :«مگر مي شود اين همه دانش و اطلاعات در رابطه با معرفي كتاب آن هم در سطح جهاني ـ اين هفته كتاب ادبيات معاصر را معرفي كرد ، هم زمان هم ، همان كتاب را نقد كرد ، بيوگرافي نويسنده را و تأليفات اش را ضميمه ي معرفي نامه نمود و يا نقدهايي كه بر اين گونه آثار نوشته شده همه را يكجا انعكاس داد؟ و…» مضاف برآن ، هم زمان آن چند كار را بطور فشرده در اختيار خواننده و دانشجويان و اهل كتاب قرارمي دهند. هفته ي بعد اين كار در خصوص فلسفه انجام مي شود .هفته هاي بعدي در رابطه با تاريخ و… انگار سركارخانم پورهمرنگ چندين تأليف در رابطه با تاريخ دارند. خواننده وقتي كه با اين اطلاعات وسيع روبرو مي گردد ، خود شگفت زده مي شود. اين را بارها به چشم خود ديده و از اساتيد نيز شنيده ام . در كنار همه ي اين ها مصاحبه هاي گوناگون با بزرگان معاصر ايران و جهان ـ خصوصاًً به تازه گي با شاخصين ادبيات و سياست ترتيب داده كه وزنه ي نشريه را دو چندان نموده است . حتا در كشور نيز چنين مصاحبه هايي را در نشريات يوميه يي كه با آن همه كار برد بروز مي شوند نداريم . يا در ارتباط با مردم نگاري هاي بومي و كشور ـ كه اگر ويژه يي كه همين امسال در خصوص جشن مهرگان ، به همت سردبير هاتف (پورهمرنگ) انتشار يافته بود و هم چنبن سال هاي قبل ، ويژه هايي كه در مورد مردم شناسي از خود بجاي گذاشته اند ، هريك از اينها آرشيو كاملي ست ، براي جوانان و دانشجوياني كه مي خواهند در اين زمينه پژوهش نمايند . يا ستون پياده رو كه در هر زمان ممكن با قصه يي متناسب با روزمره گي زندگي اجتماعي حال ما و مخاطبين ،از جمله خود حقير كه مشتاق هميشگي اين ستون هستم و يا مقالات كوروش ضيابري و همسرمحترم شان سركارخانم زهرا كاظمي علي آبادي با آن ترجمه هاي گيرايش كه هر دوي شان را به فرصت ديگر وا مي گذارم . اما آنچه كه از اهميت ويژه يي بر خوردار است و امروز بر روي نام گيلان حساسيت ايجاد مي كند ، كه خود استاد نيز بارها چه در سخن هفته و چه در مقالات ارزشمندش به آن تأكيد دارد . حتا در آن تماس تلفني كه ذكرش رفت با بنده اشتراك نظر دارد و آن هم بر مي گردد به نگاه تكه تكه شده ي بعضي از دوستان مان ـ كه ايكاش سليقه يي به گيلان نگاه نمي كردند. بازهم اگر سليقه يي نگاه مي شد حرفي نبود . چرا كه عده يي تنها خودشان را مي بينند و به پيرامومن شان مي نگرند و به باورشان كه گيلان شناسند (!) در حالي كه اگر به دقت به عملكردشان نگريسته شود در اصل گيلك شناس اند و آنچنان اين واژه را پررنگ و برجسته مي كنند كه متأسفانه آن واژه رنگ «پان» به خود مي گيرد. عده اي نيز متأسفانه خاطره شناس اند و خاطرات جواني و ميانسالي خود را در كُهنسالي مي نويسند و با چاشني نمودن گيلان گيلان ،بي آنكه حتا به درستي خود واژه ي گيلان را بشناسند و بدانند كه در هر زمينه اي نمي توان از گيلان مايه گرفت و براي نوشتار موسمي اشخاص واژه ي گيلان را هزينه نمود. بد نيست مختصر اشاره اي به اين دسته از «گيلان شناسان» كه شرحش رفت داشته باشم تا خوانندگان به اصل موضوع ـ كه چرا اين حضرات تنها از نام گيلان بهره بهينه مي برند و در عمل سطحي نگري مي كنند؟. اين را بارها ما به عينه ديده ايم و در مطبوعات نيز خوانده ايم و در گفتگوهاي شان هم كاملاًلمس نموده ايم كه يكي اش بر مي گردد به كتابي كه چند سال قبل در گيلان انتشار يافته است و در آن گيلكان را «مهاجر و غير گيلاني» به حساب آورده و گفته بود كه اسكندر قفقاز را آب بست و گيلكان از آن ديار فرار كردند و به گيلان آمده اند و چند موضوع ديگر در مطبوعات به چاپ رسيده است كه بلافاصله با چند تن از دوستان اين موضوع را در ميان گذاشتم . كه دوستان؛ بيايند در فراخواني و يا طوماري اعتراض خود را نسبت به اين كتاب اعلام داريد. موضوع را به مسئولين اطلاع رساني نماييد ك.اگر چنين شيوه اي كه تحريف از تاريخ است در گيلان نهادينه گردد ،چه بسا دو فرداي ديگر تخم نفرت در گيلان جوانه بزند. جملگي حرفم را تأييد كردند و هريك وعده يي داد و قرار شد همين كار را بكنند .چند ماه وقت ام را صرف اين موضوع نمودم . باز صد رحمت به جكتاجي كه تا حدودي اطلاع رساني نمود. اما دريغ از آن دوستاني كه وعده داده بودند. متأسفانه بعدها همان دوستان به تعريف و تمجيد از مؤلف كتاب پرداختند واژه ي «استاد» نثارش كردند و چه واژه هاي تشكر آميزي كه اگر همين موضوع در استان هاي ديگر و با اقوام ديگري مرُخ مي داد مسلماً نخبگان شان سكوت نمي كردند. اگر اندك دقتي به مسايل روز كشورنماييم ،علي الخصوص سريال فاخر«سرزمين كُهن»ي كه با آن همه هزينه ي هنگفت به توليد رسيده بود و تنها يكي دو قسمت از آن در رسانه ي ملي به نمايش گذاشته شده بود ،ديديم كه قوم لُر چگونه به اعتراض بر خاستند ؟ تا جايي كه رئيس وقت رسانه ملي را به شهرشان كشاندند و ايشان مجبور شد از آن قوم عذر خواهي نمايد. و سريال نيز متوقف شد. اما در رشت برعكس آن كه شرحش رفت . جالب تر از همه رصدي كه در گيلان داشته ام ، گيلان شناسي در خصوص يكي از سرداران شاخص نهضت جنگل كه شرحش در مقدمه اين يادداشت نيز آمد اظهار بي اطلاعي نمود و در جوابم فرمود: «اين همان بابا عرب نيست ؟ اين در كجاي نهضت نقش داشت؟» در جوابش گفتم : مگر شما «گيلان شناس» نيستيد؟ تا كنون دهها سخنراني در باره نهضت جنگل داشته ايد و چندين يادداشت در باره ي آن از خود به جا گذاشته ايد! مگر مي شود كتاب «سردارجنگل» ابراهيم فخرايي را خوانده باشي واز ص278آن كه رسماً يك صفحه را به غلامعلي باباماسوله اختصاص داشت بي اطلاع بود؟! يا يادداشت احسان الله خان دوستدار را كه رسماً در خاطرات خود او را جزء 5نفر اول سران نهضت جنگل ياد كرده است و بعد توي گيلان شناس با همان كتاب ابراهيم فخرايي سخنراني ات را تنظيم مي كني ! اين نشان مي دهد كه حتا كتاب ابراهيم فخرايي را به درستي نخوانده اي!بعد چگونه مي خواهي به ديگر امورات گيلان شناسي بپردازي و در چنين مواقعي هست كه از بي اطلاعي اين دسته از گيلان شناسان واقف مي گرديم . و در بين اين ناشناسي هاي بعضي از گيلان شناسان ماست كه عده اي به فكر «تالش شناسي» مي افتند و آن مي شود كه شرحش در مقال نمي گنجد.آيا چنين افراد گيلان شناسي مورد بهره برداري خاص افرادي قرار نمي گيرند؟ و نيت هايي را كه دارند ،با سنگر گرفتن پشت دوستان مان ، افكار شان را عملي نمي سازند؟ عده يي نيز متأسفانه بر عكس آيتم هاي قبلي سكه شناس اند . اگرچه گيلان را هم خوب مي شناسند و آرشيو فوق العاده مستحكمي هم دارند و با گرته برداري از اين و آن در آني واحد مقاله اي را تنظيم مي نمايند و با عاريه گرفتن يكي دو نام گيلان شناسي آنچنان به سيبل سكه مي زنند كه حتا صداي آنرا طرف مقابل هم نمي شنود. اما عده يي نيز هستند كه گيلان شناس واقعي اند و به آن عشق مي ورزند و با علاقه در موردش مي نويسند .كه زنده ياد دكتر رضا مدني ، پوراحمد جكتاجي و… از آن دسته اند .و اگر به درستي سخن هفته ي اين چند ساله ي هاتف را به دقت ملاحظه نماييم . و در كنارش مقالاتي كه ازجان مايه گذاشته شده و هزينه هايي كه در اين راه صرف شده ـ تا نام گيلان شناسي برتارك تاريخ گيلان بنشيند. وقتي كه خود استاد فروتنانه مي گويد من هنوز از هاتف راضي نيستم و هنوز نتوانستم كاري براي شماها بكنم ،باور كنيد در برابر اين جملات وي با آن كارنامه يي كه از خود بجاي گذاشته اند و در كنار فروتني اش چه واژه اي مي توان گفت؟استاد ضيابري و سردبير محترم اش سركارخانم پورهمرنگ و عزيزان ديگري كه قبلاً ذكرشان رفت هريك به سهم خود براي پويايي هرچه بيشتر گيلان زحمات بيدريغي را متقبل مي شوند. 26/10/93
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.